سالهاست...

سالهاست که خوابهای من از دریا و سنجاقک خالی است.

خوابهایم نه بوی تو را میدهند، نه بوی رویاهای جوانی ام را.

سالهاست که جاده ها سربزیر و ساکت به راه خود ادامه میدهند.

بی آنکه منتظر گامهای من باشند و اشاره تو .

به من گفته بودی بهشت نزدیک است و گاهی در حیاط خانه،

من هم میتوانم آن را ببینم.

و امروز که باران همه ی آرزوهایم را خیس کرده است،

دفترچه ام شبیه بهشت شده است.

پر از گلهایی که به نام تو روییده اند!

فرهنگ استفاده از موبایل به سبک خودمانی

فرهنگ استفاده از ابزارها و سرویس های تکنولوزیک ، مورد بسیار مهمی است که همواره بسیاری از مردم خواسته و یا ناخواسته درگیر و دست به گریبان عدم رعایت آن هستند .

 

این روزها که استفاده از این ابزارها که مهمترین آنها موبایل ، تبلت و لپتاپ بسیار شایع شده جدا از آگاهی چگونگی استفاده فنی از این ابزار ها ، فرنگ رفتاری آن بسیار مهم و قابل توجه است ، که زیر پا گذاشتن آن در بسیاری از جوامع ، بی ادبی و بی احترامی به حساب می آید .

امروز به شرح چند مورد از رفتارهای شایع و نادرست میپردازیم (البته به زبان طنز)

بیائیم چند مورد رو با لحن خودمانی دور هم مرور کنیم !

 

مورد دوم : (دوم رو اول میگم ، چون مهمتره)
یکی از مواردی که همه از ما از اون متنفر هستیم تماس کاری زیاد و اس ام اس بازی بیش از حد کسی ، میان جمعی ۲-۳ نفره و یا بیشتر هست ، به طوری که جو جمع رو تحت تاثیر قرار میده .

 

تصور کنید با دو نفر از دوستانتان در حال گپ و گفتگوهستید ، برای شما چپ و راست اس ام اس میاد !
حتی امکان داره دوست دوران مهد کودکتون هم این وسط یاد شما بیوفته و بهتون زنگ بزنه ! مسلما دوستان شما بهتون نمیگن اووووه استاد ! چقدر تو باحالی ، چقدر سرت شلوغه ، ما اصلا به تو نمیخوریم !

 

تحقیقات ما نشون داده که ۷۳٫۸ درصد از دوستان اینجور مواقع شما رو مورد لطف و عنایت خودشون قرار میدن و حداقل چیزی که بهتون میگن اینه که جمش کن بابا ایکبیری !
اون ۲۶٫۲ درصد دیگه هم اگه بهتون چیزی نگن حتما یه چیزیای خیلی بدی تو دلشون بهتون میگن ، حق دارن دیگه خب .

مورد اول :
عنایت داشته باشید ، یکی دیگه از مواردی که خیلی بده اینه که شما به چه حقی بدون اجازه طرف پشت خط ، صداش رو توی جمع میذارید رو بلندگو !؟ ها ؟ شرم نمیکنی ؟
باز هم تحقیقات ما نشون میده که توی این جور مواقع ، طرفی که صداش داره از بلندگو پخش میشه یدفه بهتون یه جمله ای میگه که تصورات دوستانتون در مورد شما له میشه آقو ! ها ها ها .. حالت جا اومد !؟

 

مورد سوم :
تصور کنید که شما با نامزدتون ! در حال اس ام اس بازی هستید یدفه مهر شما گل میکنه و اس ام اسی ۴ پارتی شامل گزیده ای از کتاب لیلی و مجنون و با هزار آب و تاب براش میفرستین بعد از ۸ دقیقه و ۳۳ ثانیه اس ام اس میاد ، شما هم حمله ور میشین سمت گوشی ، با کلی عشق دکمه رو فشار میدین و میبینین که “دهکده پارک آبی ! بوده”
(ببخشید اس ام اسه دیگه ، یهو میاد)

 

یکم دیگه صبر میکنین تا جواب میده ، بازش میکنین میبینین که نوشته “مرسی”
ینی با این کار یه کپسول آتش نشانی روی شعله های عشق شما خالی میکنه   ، به خدا حرص داره نکنید این کارو !
(البته این مورد سوم برای شما نبود ، باید به نامزدتون بگید بیاد بخونه !)

مورد چهارم :
همیشه شرایط طرف مقابلتون رو برای جواب دادن به اس ام اس یا تماس خودتون درک کنید .حالا این که گفتی یعنی چه !؟

 

براتون مثال میزنم :
وقتی میدونید طرفتون پشت فرمونه که خیلی خطرناکه
پشت فرمون که میگم شامل فرمون موتور هوندا ۱۲۵ هم میشه ها !
وقتی میدونید طرفتون توی جلسه خیلی مهمیه (مثلا: جلسه بحرانی جهت پیدایش مادر هاچ زنبور عسل!)
وقتی طرفتون در شرایط فیزیکی برای پاسخ دادن نیست !

 

مثلا : مورد بوده که طرف توی عسلویه تا کمر تو چاه نفت بوده ، از هر انگشتش یه چیکه نفت میچکیده نامزدش گیر داده که چرا تو دیشب موقع خدافظی بوس نفرستادی برام !؟
(محققان ما توی این لحظه به مدت ۱۷ روز کاری هنگ کردن)

وقتی طرفتون در شرایط فکری جهت پاسخ گویی به اس ام اس شما نیست

 

مثلا : اصلا خودم ، همین لحظه که دارم این مطلبو برا شما مینویسم نیاز به تمرکز دارم ، مگه نه ؟
خب حالا طرفم هی اس میده که :
یکی از خصوصیات اخلاقی من که تو خیلی دوست داری چی هست ؟
یکی از خصوصیات اخلاقی من که تورو خیلی آزار میده چی هست ؟

با ذکر مثال توضیح بده
(یکم صب کنین جواب بدم لطفا ، دعوامون میشه اگه جواب ندم ، ببخشید
خب ببخشید معطلتون کردم ، جونم براتون بگه که خلاصه از این موارد زیاد هست
خودتون رعایت کنید دیگه ، عه ، حتما باید بهتون توهین بشه !؟!؟

 

مورد پنجم :
این مورد هم خیلی مهمه پس توجه کن که امکان داره یه روزی خودت توی این مصیبت قرار بگیری دوست من !
وقتی یه بنده خدایی توی مکان های عمومی مثل اتوبوس ، تاکسی و یا مترو به اجبار در کنار شما قرار گرفته چه گناهی کرده که براش اس ام اس اومده و یا مجبوره که جواب بده که تو چهار چشمی زل زدی تو صفجه گوشیش ؟

 

شاید سر بریده تو اس ام اس باشه ! فوضولی آیا ؟
دوست فوضول من ، سعی کن در این مواقع سرت رو برگردونی یه طرف دیگه و بذاری طرف با آرامش جواب بده
اگر ارتروز گردن گرفتی با من
مورد بوده که طرف تو مترو توی اس ام اس نوشته : یارو زیپش بازه ، یدفه ۷ نفر نیگا کردن به زیپ شلوارشون !
اصلا ضرب المثل داریم که در حریم خصوصی بازه ، حیای تو چی میخواد این وسط !؟

 

مورد ششم :
وسط مجلس ترحیم همه نشستن که ناگهان صدای زنگ موبایل فراگیر میشه :

 

دلُم پی دلته جومه نارِنجی… کجا منزلته جومه نارِنجی

 

روایت داریم که در این لحظه ۹۹ بار ضربه با دمپاییای نیکتا به دهن شخص مورد نظر حلال است
دوست من ، موبایل یه آپشنی داره به اسم سایلنت
کتابخونه ، مجالس رسمی ، مکان های عمومی که سکوت مهمترین بخش اون هست ، جلف بازی و بیشعوری نمیپذیره !
خب دوستان تا اونجا که میدونستم نوشتم ، با رعایت نکاتی که بهتون توصیه شد سعی کنید رستگار شوید .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن:وااااااااااااااااااااااااااااااای بچه ها امتحان شهریمو قبول شدم اونم بار اول!

خیییییییییییلی خوشحالم!

یک روز از روزهای خدا

دیروز صبح که از خواب بیدار شدی،
نگاهت می‌کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،



حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی.
اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.



وقتی داشتی این طرف و آن طرف می‌دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم
چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛
اما تو خیلی مشغول بودی.
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.



بعد دیدمت که از جا پریدی.
خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛
اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی ...



تمام روز با صبوری منتظر بودم.
با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.



متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،
شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.



بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی.
نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟!
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری ...



باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛
و باز هم با من صحبت نکردی.



موقع خواب ...، فکر می کنم خیلی خسته بودی.
بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.
اشکالی ندارد ...



احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم، بیش از آنچه که تو فکرش را می کنی.
حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.
منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.



خیلی سخت است که در یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.
خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو ...
به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
روز خوبی داشته باشی ..

دوست همیشگی و دوستدارت : خدا

حال خوب!

سلام سلام دوستای گلم

امروووووووووووووز حالم خیلی خوبه!

مخصوصا با این عشق بی نظیر بهنام صفوی!

خوووووووووووووب چه خبرا؟!چه حال و احوال؟!

میگما یه سوال به نظر شما این عادیه که یه روز حالت انقد خرابه که حد نداره روز بعدش انگار نه انگار!!؟انرژی داری در حد چی؟!؟آهان اینجوری!؟این خصوصیت تو دوران نوجوونی بیشتر انگار!ولی من دوران نوجوانی رو که پشت سر گذاشتم!

نمیدونم والا!

راستی؟!

این روزا درگیر گرفتن گواهی نامه ام!اینجوری

نگران نباشید حواسم هست به تیر برق نمیزنم!دعا کنید همون دفعه اول قبول شم.

فصل پاییزم که اومد!چقد زود گذشت تابستونا...!

فصل پاییز هوای دو نفره زیاد داره!یکیم نیست بیاد بشیم دو نفر بریم تو این هوا قدم بزنیم!

ولی خوب در کل روز خوبیه امروز!

همیشه خوش باشید!هیچی به اندازه حال خوب نیست.

فعلا ما بریم

حال بد!


هر بار

من

تو را

برای شعر

برنمی گزینم،

شعر

مرا

برای تو

برگزیده است.

در هشیاری به سراغت نمی آیم؛

هر بار

از سوزش انگشتانم درمی یابم

که باز

نام تو را می نوشته ام...


                 حسین منزوی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امشب دلم بد جور حس و حال پاییزی داره!

آرزوها

  کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه‌ها یادی کنیم

کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی است
از زلال چشم‌هایش تر شویم

کاش دلتنگ شقایق‌ها شویم
به نگاه سُرخشان عادت کنیم

کاش شب وقتی که تنها می‌شویم
با خدای یاس‌ها خلوت کنیم

کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله‌های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم

کاش مثل آب، مثل چشمه‌ سار
گونه نیلوفری را تر کنیم

ما همه روزی از اینجا می‌رویم
کاش این پرواز را باور کنیم

کاش با حرفی که چندان سبز نیست
قلب‌های نقره‌ای را نشکنیم

کاش هر شب با دو جرعه نور ماه
چشم‌های خفته را رنگی زنیم

کاش بین ساکنان شهر عشق
ردپای خویش را پیدا کنیم

کاش رسم دوستی را ساده‌تر
مهربان‌تر، آسمانی‌تر کنیم

کاش اشکی قلبمان را بشکند
با نگاه خسته‌ای ویران شویم

کاش وقتی آرزویی می‌کنیم
از دل شفافمان هم رد شود

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف‌های قلبمان را بشنود

                                        
مریم حیدرزاده

یادش به خیر!

اول اینکه غیبت چن روزه به خاطر این بود که رفته بودم شهرستان!

امروز رفته بودم دانشگاه واسه کارای فارغ التحصیلیم!یهو دلم گرفت!چه روزایی داشتیم با بچه ها تو دانشگاه!یادش به خیر،خیلی زود گذشت!

من و الهام(دوستم)اوایل که میرفتیم دانشگاه موقع برگشت تو مسیر دانشگاه با پاهامون هر چی سنگ جلو پامون بود پرت میکردیم اونور!خیلی حال میداد بیچاره سنگا از دست ما چی میکشیدن!

یه بار کلاس اقتصاد بود فک کنم،داشتیم.دیرمون شده بود ماشینای دانشگاه نیومده بود.بعد ما اومدیم سوار اتوبوسای مترو صادقیه شدیم،گفتیم از اونجا بریم.بعد تو راه فهمیدیم نگو اتوبوسا برگشتی میرن مترو نه رفتنی!

ما رو میگی کلا بیخیال کلاس شدیم تا آخر خط رفتیم رسیدیم میدون صنعت،بعد کل خیابون ایران زمین و پیاده روی کردیم و حرف زدیم،اوایل پاییز بود هوا عالی!خواستیم بریم ونک سر از بلوار آفریقا در آوردیم بعد کلی پیاده روی کردیم رسیدیم میدون آرژانتین!از کجا رسیدیم به کجا!اصن یه وضعی!فکرشو کن چقد پیاده روی!

یه بارم بعد امتحان ریاضی که گند زده بودم!حالم خوش نبود اصن.با بچه ها رفتیم پارک دانشجو از اون حال و هوا دراومدم!خیلی خوش گذشت!

یادش به خیر!الان هر کدوم از بچه ها یه جور گرفتارن!وقت نشد همدیگه رو ببینیم!

همین خاطره هاس که واسه آدم میمونه!

آدم های خوب بی شمارند...


سلام دوستان من ...

وقتی صبح‌ها از خانه خارج می‌شویم تا شب که به خانه برمی‌گردیم، به ندرت کسی را می‌بینیم که لبخندی به لب داشته باشد و یا در نگاهش برق امید و شادی بدرخشد. کسانی که وقتی نگاهشان را به نگاهت می‌دوزند به جای آن که با دستپاچگی نگاهشان را برگردانند به رویت لبخند می‌زنند! آنقدر زیبا لبخند می‌زنند که طرح زیبای لبخندشان روزها و یا حتی ماه‌ها در ذهنت باقی می‌ماند.




همان‌هایی را می‌گویم که برای شروع صحبت همیشه پیشقدم می‌شوند، از دولت، سیاست و اقتصاد نمی‌گویند... از حرفه‌شان برایت می‌گویند، از برنامه‌هایی که در سر دارند، از لذت‌هایی که از زندگی برده‌اند...! دیری نمی‌گذرد که وجودت را سرشار از انرژی می‌کنند!

شاید بگویید:
"اوه آرش، کمی آرام‌تر...! واقعا این انسان‌ها را دیده‌ای؟ آیا کمی رویاپردازی نمی‌کنی؟!"

نه... گمان نمی‌کنم. من این انسان‌ها را دیده‌ام... مطمئنم شما هم آن‌ها را دیده‌اید... اما چرا به ندرت!؟

شاید به این خاطر باشد که ما عادت کرده‌ایم به دلیل بدی‌ها و جنایت‌های عده‌ای از انسان‌ها به همه‌ی آن‌ها بدبین باشیم!

حتما با خود می‌گویید: "خب بعضی از انسان‌ها کارهای بسیار بدی انجام می‌دهند و من برای محافظت از خانواده و کسانی که دوستشان دارم باید به انسان‌ها بدبین باشم."




حرفتان را قبول دارم... اما ما آنقدر به انسان‌های اطرافمان بدبین شده‌ایم که یک لبخند ساده را به هزار جور چیزهای بد تعبیر می‌کنیم! در کمال بی‌انصافی درمورد انسان‌ها قضاوت می‌کنیم! متوجه نیستیم که انسان‌های بسیار خوبی در اطراف ما هستند که بدبینی در مورد آن‌ها بی‌انصافیست...

دلیل این بدبینی هم این است که ما هر روز توسط رسانه‌های خبری بمباران اطلاعاتی می‌شویم که اکثراً درباره‌ی بدی‌ها و جنایت‌های بشر است!!!

اصلا نمی‌خواهم بگویم که رسانه‌ها کار اشتباهی انجام می‌دهند، و یا می‌توانیم جنایت‌ها را نادیده بگیریم. این به دور از انسانیت است...


بی‌غمی عیب بزرگی‌ست!

شاد بودن هنر است
شاد کردن هنریست والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چون یک شکلک بی‌جان، شب و روز
بی‌خبر از هم، خندان باشیم!
بی‌غمی، عیب بزرگی‌ست،
که دور از ما باد!


"ژاله اصفهانی"


درسته بعضی از انسان‌ها کارهای بد و وحشتناکی می‌کنند... اما آیا واقعا تا این اندازه گسترده‌اند؟

چرا بدی‌ها و جنایت‌ها انقدر در ذهن انسان‌ها بزرگ شده‌ است که باور کرده‌اند همه‌ی زندگی همین است؟!
چون به نسبت خیلی اندک‌اند! چون انحراف از معیارند...
صحبت‌هایم کمی عجیب است، نه؟!




لئوبوسکالیا در کتاب زیبایش به نام "زندگی، عشق و دیگر هیچ" می‌نویسد:

این بدی‌های بشر است که خوراک رسانه‌های خبری‌ست، از خوبی‌های او حرفی نیست! اگر جمعیت جهان را در نظر بگیریم، تعداد سرقت‌ها و تجاوزها به نسبت زیاد نیست. اما وقتی جنایتی رخ می‌دهد، ما حتما خبردار می‌شویم، نه به این خاطر که صرفا خبر است، بلکه به این دلیل که باعث فروش روزنامه می‌شود. مردم از اخبار پر سروصدا خوششان می‌آید! و شر و بدی‌ها را بزرگ می‌کنند!
اما چرا از خوبی‌های انسان در رسانه‌ها به نسبت خبری نیست؟! نه این که وجود ندارند، بی‌شمار اتفاق‌های خوب در جهان می‌افتد، بی‌شمار عشق، بی‌شمار محبت، بی‌شمار انسانیت... چرا آن‌ها را در رسانه‌ها بازگو نمی‌کنند؟
چون معیارند، چون اکثریت‌اند... دلیلی ندارد بازگو کنند...

به عنوان مثال حامیان محیط زیست را درنظر بگیرید:
در رسانه‌ها هیچ خبری از اقدامات خوب آن‌ها نیست، مثلا نمی‌گویند: "حامیان محیط زیست، یک جنگل را از نابودی نجات دادند."
خیلی کم پیش می‌آید همچین خبری را مطرح کنند. اگر هم راهی در رسانه‌ها پیدا کنند این خبر را مطرح می‌کنند:
"جنگلی در آتش سوخت و عصبانیت و اعتراض حامیان محیط زیست را برانگیخت!"
می‌بینید...! این نوع خبر است که برای مردم جالب است...

اینکه انسان‌ها و رسانه‌ها توجه ویژه‌ای به حوادث ناگوار دارند کاملا طبیعی‌ست. و حتی به نظر من این توجه بسیار هم لازم است! اما مشکل از آنجایی شروع می‌شود که ذهن انسان‌ها فریب توجه بیش از حدشان را می‌خورد!




وقتی انسان به این شکل بر جنایت‌ها تمرکز می‌کند، طبیعی است که خوبی‌ها با اینکه اکثریت‌اند به کنار می‌روند. چون انسان روی هر چیزی تمرکز کند آن را بزرگ و بزرگ‌تر تصور می‌کند و متاسفانه به جایی می‌رسد که ناخودآگاه ذهنش دیگر متوجه خوبی‌ها و زیبایی‌ها نمی‌شود. آنقدر خبرهای بد شنیده‌ است که حتی به عشق و زیبایی‌، حتی به یک لبخند هم شک می‌کند!

به نظر من انسان‌ها به کمک رسانه‌های خبری حصاری دور زندگی خود می‌کشند و تمام بدی‌ها و جنایت‌های بشر را در آن جای می‌دهند! و در نهایت در این حصار افسرده شده و باورشان را نسبت به عشق و زندگی از دست می‌دهند.

آرزوی من این است که ما علاوه بر اینکه آگاهی از حوادث ناگوار را امری لازم در زندگی می‌دانیم، عشق و زیبایی‌های زندگی را نیز فراموش نکنیم. و از آن مهم‌تر، باورهای زیبایمان را تسلیم رسانه‌های خبری نکنیم... در عین حال که می‌دانیم بدی هم هست باورمان را نسبت به عشق و مهربانی از دست ندهیم.

من هنوز باور دارم که:
بیشتر انسان‌ها مثل خود ما هستند، به دیگران آسیب نمی‌رسانند، دزدی نمی‌کنند، می‌توان به آن‌ها اعتماد کرد، اغلبشان دلشوره دارند! مهربان‌اند، و رفتارشان دوستانه است...



برگرفته از نوشته "آرش غمخواری" در وبسایت "لبخند زندگی"

من اومدم

به سلااااااااااااااااام دوستای گلم

بالاخره بعد،یه سال شد دیگه فکر کنم،نه؟!اومدم دیگه!واااااااااااااااااااااای اگه بدونید چقد دلم تنگ شده بود واسه اینجا.

چقد اینجا عوض شده!

راستی بالاخره درسمم تموم شد!تو این یکسال خیلی اتفاقا افتاد هم خوب هم بد!ولی هر چی بود گذشت!

خوشحالم که دوباره میتونم پیشتون باشم.

راستی الان داشتم همه لینکامو نیگا میکردم.نصف دوستای وبلاگیم دیگه نیستن چرا؟!

دیشب رفته بودیم دریاچه چیتگر!مرتضی پاشایی هم اجرا داشت اونجا.اتفاقا این آهنگی که الان گذاشتم تو وبم رو هم خوند!وااااااااااااااای که چه حال و هوایی بود!

خوووووووب دیگه واسه امروز کافیه!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن:نوشتنما نیگا اصن یه وضعیه!چقد پراکنده نوشتم!مث اینکه زیادی به دستام استراحت دادم

زندگی

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

                                                       زنده یاد سهراب سپهری